سلام نمیدونم چراولی بی دلیل دلم خواست ازبابام بگم
نه روزه پدره نه مناسبت خاصی داره.
اماالان داشتم فکرمیکردم بابام ادمیه که من  توکل زندگیم همیشه بهش جرزدم ودم نزده.
اصلاازهمون اول فکرمیکردم ازهمه بیشترتودنیامنوبلده ودرک میکنه
شایدمامانم راست بگه وحق بااون باشه که بابام ازاون اول منو بدبارآورد ،یابه قول خودش لوس،البته من قبول ندارم وحس خوبی نسبت به این کلمه ندارم چون واقعااینطورنیست.امامامانم همیشه اینطورمیگه،ولی من قبول ندارم.
داشتم میگفتم همیشه به بابام جر زدم،مثلایادمه ازاین قلکای گنده کوزه ای میخریدم،وسطاش بابام میومدپیشنهاد معامله میداد میگفت این قلکتوتاهمینجا400 میخرم به شرطی که ووقتی شیدیم هرچی پول بود واسه من باشه(منم توشرایطی که اکثرامیشمردم و میدونستم چقدرپول توشه) وبااینکه میدونستم زوری بعداین همه مدت شاید 250هم نشه،چون اکثراپولاموخرج میکردم وخوراکی میخوردم اهل پول جمع کردن نبودم ،ولی بازم بااین حال باکلی منت میگفتم نه بابا500 ،بعدش تازه بایدیه قلک جدیدهمینجوری هم برام بخری بعدازاینکه شیدیش،که اکثرمواقع پونصدومیگرفتم ویه قلک جدیدمیخریدم وبعدچندهفته به صورت سوسکی سعی میکردم نظرشوعوض کنم که نشه ودرنهایت مالک قلک میموندم


یامثلاهروقت حکم بازی میکردیم،قرارمیزاشتیم نفری 20تومن اولش بزاریم وسط ،بعدش معمولا من میباختم
 ولی بازم من هم پول خودموهم پول اونوبرمیداشتم وگرنه قهرمیکردمواوقات تلخی
بابام میگفت اخه این چه منطقیه توداری چه ببازی چه ببری باید پول جفتمونو توبرداری؟این چه بازی کردنیه اخه؟همون اولش بگوپول میخوام دیگه.میگفتم نه اینجوری که بهت جرمیزنم یه جوردیگه ای بهم میچسبه.

یامثلااون موقعی که توبیمارستان بودبخاطرقلبش بازم بهش جرزدم.
دروغ گفتم بخاطرامتحان شیمی نبود که نرفتم ببینمش وقتایی که همه میرفتن ملاقات،وقتی تواون لباس میدیدمش گریم میگرفت ودست وپام سست میشد
(حتی الان که بهش فکرمیکنم یادم میفته همه جاتارمیشه.)

 

ولی حتی اونروز که توبیمارستان بودوهمه رفته بودن ملاقاتشومن نرفتم ، بااااازم بهش جرزدم، ازپشت تلفن وقتی گفت بامعرفت این سری هم همه اومدن جزتوبازم گفتم امتحان دارم ولی دروغ گفتم امتحانی درکارنبود،بعدشم که گفتم میخوام الان بخونم زود قطع کردم بخاطراسترسم نبودبخاطراینکه اگه یه ذره دیگه ادامه پیدامیکردمکالممون ازپشت تلفنم میزدم زیرگریه

یاحتی منوبابام دوتایی باهمدیگه هم به مامانم جرمیزدیم
وقتایی که سازشم م میومد پایین بحثی پیش میومد
میومداتاق بین خودمون خصوصی کلی حرف میزد که همیشه لپ مطلب اکثرحرفاش این بود که ببین من درکت میکنم وکاملاحق باتواماجلومامان الکی اونطوری میکنم که ناراحت نشه  توفقط همکاری کن بعدشم ماچم میکردو  باچشمک ازاتاق میرفت بیرون،همزمان 
بلافاصله بااخم تصنعی یه ذره صداشومیبردبالاکه هم من بشنوم هم مامانم بعدش میگفت من باپرینازحرف زدم دیگه توجیه شد،
بعدباحالت جدی به من نگاه میکردومیگفت مگه نه؟
بعدش وقتی مامانم باتعجب نگاه میکردبیشترخندم میگرفت ازاینکاربابامامابازم سعی میکردم خودمونگه دارم ونخندم وباسر حرفشوتاییدکنم،چون اگه میخندیدم ومامانم متوجه میشدکارجفتمون تموم بودهم اینکه اگه نصف نیمه همکاری میکردم قول پول یاخریدی که داده بود کنسل میشد
 همیشه  اخراین فیلم مابه این جمله مامانم ختم میشدکه مخاطبش بابام بود(کاشکی نصف حرف شنوی که ازتوداره ازمنم داشت .)بابامم همیشه بلافاصله میگفت دیگه بالاخره پدرباید اقتدارداشته باشه دیگه،بعدشم منوبااخم مصنوعی نگاه میکرد ویه ابروشویه جوری مینداخت بالا که من ازدیدن اون قیافش وخنده ای که پشت صورت اخمالوش قایم شده وفقط من متوجشم  .
خندم میگرفت وسریع میرفتم اتاق
بعدش که من میرفتم تواتاق میشنیدم به مامانم میگفت
 ایناهادیدی گفتم؟

دیگه اینجورمواقع نمیتونستم خودمو نگه دارم بلند میخندیدم،
که معمولا بازم همیشه یا بعدش این سوال مامانم که صدای چی بود 
بی جواب میموند یابابام میگفت هیچی ازبیرون بود

که نتیجش این بود همیشه بعدخنده بلندمن که حتی بابالشم نمیتونستم کنترل کنم وصداش ازاتاق  بیرون میرفت بابام میومد تواتاق یواشکی میگفت نصف اون درصدی که طی کردیم کنسله

 

بخاطرهمین گفتم ازبچگی حس میکردم بابام بیشترمنودرک میکنه.
مامانم دوست داره همه چیزاونجورکه دلش میخوادپیش بره
شایدبخش زیادی ازاین اخلاقموازمامانم به ارث بردم
من جفتشونویه اندازه دوست دارم اما باباموبیشتر
یعنی انگاراون بیشتر ازمامانم دوسم داره همیشه
چون بیشتر درکم میکنه

حتی یه بارخیلییی وقت پیش داشتم باداداشتم کل کل میکردم سراینکه مامان توروبیشتر دوست داره
چون مثلا اگه چون اگه یه پارچ آب وما میریختیم روفرش یه عالمه غرمیزد که شماهاتواینده چه جوری میخوایدیه زندگی جمع وجورکنید
ولی اگه تو پات بخوره پارچ اب بریزه روفرش اولش میگه پات چیزی نشد،بعدم زیرچشمی مارونگامیکنه میگه 

پارچوبرداریددیگه پای پسرم درد گرفت
تحت هرشرایطی مامقصربودیم

داداشمم میگفت چه ربطی داره اگه اینجوریه باباهم توروبیشتردوست داره
چون توهیچ وقت اخلاق باباروتومحل کارندیدی که زمین تااسمون بااون چیزی که توخونست فرق داره،
یه بار تومحل کارش سریه چک بحثش شده بودعصبی،بامن که پسرشم تند حرف میزدهمون موقع توزنگ زدی شدیه ادمه دیگه گوشیو برداشت گفت بله خوشگلم ،چشم میخرم فعلاسرم شلوغه خدافظ
حالاپرسیدم چی میخواد عتیقت؟گفت لواشک

میگفت این اخلاقای مامان به اون اخلاقای بابادر

کلا همیشه مامانا پسرین باباها دختری انگاراین یه قرار ازپیش تعیین شده و یه قانون نانوشتس

 

شما مامانتونوبیشتردوست دارین یاباباتون وچرا؟
(سوال اکثر فامیلای بدجنس توبچگی این بود)

ببخشیداگه پراکنده بود نمیدونم چرادلم یهوخواست فقط ازبابام بنویسم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها